با کینه و بغض بی امان می آمد/با هیزم و آتش روان می آمد/آینه مگر چقدر طاقت دارد/از ضرب لگد در به زبان می آمد
چنین گفت زرتشت:...عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار. از تنفر متنفر باش، به مهربانی مهر بورز، با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش
یک پلک زدن غافل ازآن ماه نباشیم/شایدنظری کندآگاه نباشیم/اللهم عجل الولیک الفرج*
ترکت القلم من بعدک والکتاب
او گلبی من العشگ صدگ ولک تاب
وحق العرش والقبله ولکتاب
اذکرک کل صباح و کل مسیه
ترجمه:
بعد ازتو کتاب وقلم وترک کردم
ودلم از عشق دیگه توبه کرده
و قسم به اسمان و قبله و کتاب اسمانی
یادت میکنم در تمام اوقات روز
سوار تاکسی شدم رسیدیم سر خیابون گفتم مرسی آقا... می گه پیاده می شین؟ پ نه پ خواستم بین مسیر یه تشکر ناغافلی کرده باشم جو از سنگینی درآد!
تو دانشگاه بودیم استاد گفت بچه ها بریم بیرون کلاس تو فضای باز برگزار میشه عاقا ما رفتیم دیدیم چندتا از این خترا نشستن زمین پاهاشونم دراز کردن مثل این گداها منو دوستمم دنبال سوژه نفری یه سکه دستمون گرفیتیم رفتیم با یه ژست خاص سکه ها رو پرت کردیم طرفشون گفتیم اینم روزی شما !!!
حالا پسرا افتادن کف زمین هارهار
دخترام هر چی فوش رنگی بلد بودن نثار ما کردن
ِکرم ما داریم؟؟؟!!!
تعداد صفحات : 2