وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی
یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن
بی معرفت
.
از معرفت تو به کوچه پس کوچه زدم
معرفت رو ولش کن ، من گم شدم !
برگ سبز درخت، “معرفت کردگار”
و برگ زرد درخت، “معرفت روزگار” است . . .
از زشــتی کردار تو هم خسته شدم
بی معرفتی دیده و بشکسته شدم
پژواکم و در ســـینه صد کوه اســـی
بی مهری و غم دیدم و لب بسته شدم . . .
.
صبرت که تمام شد ، نرو
معرفت تازه از آن لحظه آغاز میشود . . .
خداوندا دوستی دارم آئینه تمام نمای عشق
رسمش معرفت،کردارش جلای روح ویادش صفاو دلارای من است؛
پس آنگاه که دست نیاز سوی توآورد،پرکن ازآنچه که درمرام خدایی توست.
تعداد صفحات : 11