سلام
صبحت زيبا چرا من هر صبح خودم را در آینه تو سبز میبینم
و تو خودت را در آینه من آبی
بیا برویم باورمان را قدم بزنیم
تا شانه های خیابان خیال کنند
جنگل و دریا بهم رسیده اند !؟
همراه یک طلوع
در این خجسته یاد
در سالگرد بهاران هستیت
روزی که زندگی بر لبان تو بوسه زد
با صد خلوص
هم آستان دل، خواهم که بمانی
همیشه شاد
تولدت مبارک
استاد داشت درس ميداد ماژيك نداشتيم .حالا اين يه خودكار دستش بود داشت توهمي نقشه حمله مغل به ايرانو ميكشيد .تعجب ميكردم كه بضيا ديوار بتوني لازم ميشن. استاده به تخته سفيد اشاره ميكنه ميگه:مسير اصلي حمله كدومهههههه؟ ديواربتني لطفن made in chinaهم نباشه اصصصاب ندارم.
دلخوشيم به مستحبي كه جوابش واجب است: السلام عليك يا اباعبدالله الحسين.
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....
با تو رازی دارم !..
اندکی پیشتر اَی ..
اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.
... زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .
نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..
یاد من باش ... که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ....
من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...
به اندازه عرش ..نه ....نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
اَدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !...
راهی ظلمت پر شور زمین ..
طفلکی بنده غمگین اَدم!..
در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...
زیر لبهای خدا باز شنید ،...
نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!
نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!!..
ضؤن نةطرییم من بة کوپ، شصواوة لصم أؤذ و شةوم
بؤ تةوافی أؤذی رووت شصواوة و سةرطةردانة شةو
معنی :
چگونه نگریم منی که روز و شبم را بازنمیشناسم
بهر طواف خورشید روی توست که شب سرگردان است
ای خسته قوش آواره گزیرسن بو دیاری
زندان دی قفص دی چمن و باغ و بهاری
بختین کاپیسی ایندی قفلانسا داریخما
هر بیر قفلین واردی طبیعتده آچاری
ترجمه:
ای پرنده خسته که آواره این دیارو میگردی
زندان و قفصه برات چمن و باغ و بهار
اگه درِ بخت و اقبال الان به روت بسته است دلتنگ نشو
کلید هر قفلی رو میتونی توی طبیعت پیدا کنی
تعداد صفحات : 5