رفیق بی معرفت را کمتر از دشمن نمی دانم
شوم قربان آن دشمن که بویی از معرفت دارد . . .
رفیق بی معرفت را کمتر از دشمن نمی دانم
شوم قربان آن دشمن که بویی از معرفت دارد . . .
حقیقت گم نشده
تکه تکه شده به اسم معرفت، افتاده دست یه مشت آدم بیمعرفت
رفیق بی معرفت ، مثل پنجره ی رو به دیوار میمونه !
چطوری پنجره !؟
ناب اختری درافشان از آسمان برفت
گویی که جان جهان، از جهان برفت
خورشید معرفت، غروب در باختر نمود
شمس ولاء در پس ابر نهان برفت . . .
رفاقت معرفت نمیاره … این معرفتِ که رفاقت میاره . . .
چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟
گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟
تعداد صفحات : 17