از تو به یك حرف ناروا نكشم دست وز سر راه تو دلربا نكشم پا
عاشق زیباییم اسیر محبت هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا
چنین گفت زرتشت:...عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار. از تنفر متنفر باش، به مهربانی مهر بورز، با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش
فلانی نردبان هوسش را برداشت و از اینجا رفت چون میدانست با این چیزها قدش به
عشق نمیرسد ، عشق بال میخواهد که او نداشت !
بهانه میتراشی و مرا عذاب میدهی به روح بی قرار من تو اضطراب میدهی
دلم پر از گلایه ها تنم اسیر درد و خون ولی تو قهر با دلم برای لحظه ای مكن
همیشه رفتن بهترین نیست گاهی میان رفتن وماندن هیچ فرقی نیست
چه قهر باشیم چه آشتی اصل درست این است که عزیزان ما در خانه ی دل ما جای دارند
محبت به نامرد ، كردم بسی محبت نشاید به هر نا كسی
تهی دستی و بی كسی درد نیست كه دردی چو دیدار نامرد نیست
قهر مكن ای فرشته روی دلارا ناز مكن ای بنفشه موی فریبا
طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا
ناز تورا میكشم به دیده منت سر به رهت مینهم به عجز و تمنا
تعداد صفحات : 104