از معرفت تو به کوچه پس کوچه زدم
معرفت رو ولش کن ، من گم شدم !
از معرفت تو به کوچه پس کوچه زدم
معرفت رو ولش کن ، من گم شدم !
برگ سبز درخت، “معرفت کردگار”
و برگ زرد درخت، “معرفت روزگار” است . . .
از زشــتی کردار تو هم خسته شدم
بی معرفتی دیده و بشکسته شدم
پژواکم و در ســـینه صد کوه اســـی
بی مهری و غم دیدم و لب بسته شدم . . .
.
صبرت که تمام شد ، نرو
معرفت تازه از آن لحظه آغاز میشود . . .
خداوندا دوستی دارم آئینه تمام نمای عشق
رسمش معرفت،کردارش جلای روح ویادش صفاو دلارای من است؛
پس آنگاه که دست نیاز سوی توآورد،پرکن ازآنچه که درمرام خدایی توست.
درویشی را دیدم شتابان مى دوید گفتم درویش ،کجا؟
گفت مراسم عزا ، گفتم مگه کی مرده؟ آهی کشید و گفت : معرفت و وفا
تعداد صفحات : 14