آخیششش, فصل دو نفره هم تموم شد...!!
.
.
.
.
.
دیگه دور , دور ماست...!! غروبا تنهایی بریم خیابون، *هـــا* کنیم...!!
یادش بخیر! وقتی معلم برای درس پرسیدن اسم بالایی یا پایینیمون رو میخوند، حس معجزه بهمون دست میداد
اگه یکی باشه من رو بفهمه!
براش غرورمو بهم می زنم!
گریه که سهله!!
پسورد دیابلومو بهش میدم!!
و حتی نصف پاستیلا و لواشکامم بهش میدم ((((:
تازه همه ی اینا یه طرف یه دونه از ته دیگ سیب زمینیامم بهش میدم !
بچه که بودم مامانم می گف تو خیابون پفک و چیپس و اینا نخور شاید یه بچه ای ببینه دلش بخواد ... یکی نیس همین مطلبو به این دختر پسرایی که سفت همدیگرو بغل می کنن و راه می رن انتقال بده
برنامه ریزى هاى من روى کاغذ ، شبیه برنامه ى روزانه ى مرحوم دکتر حسابیه
ولى در عمل مثل کریم آقمنگل زندگى میکنم :|
اینایی که میگن ادم رو باید تو مسافرت شناخت زر اضافی میزنن آدم رو فقط سر جلسه امتحان میشه شناخت همین و بس بچه ها یه سوال برام پیش اومده... . .
تو بچگی مون از تکلیف عذاب می کشیدیم الان داریم از بلاتکلیفی عذاب می کشیم !
تعداد صفحات : 50